عاشقی آواره ، شاعری دیوانه
قاطیم کُلّاً من ، دربدر ، بی خانه
مثل مجنون هستم، عاشق لیلایم
رنج دوری بر دل، بار غم بر شانه
همه ی عمرم دور بوده ام از خویشم
شمع روشن بود او ،بوده ام پروانه
در کویر و جنگل ، زندگی کردم من
هرکجا دل خوش بود ،بوده من را خانه
یک قلم با کاغذ ، چون رفیق راهم
موی اشعارم را ، مینمودم شانه
گشته ام ایران را ،گهگداری خارج
دیده هایم هستند ،مثل یک افسانه
نوجوانی بودم ، آتشی سوزنده
در جوانی دلشاد ،خوشدلی مستانه
در مسیر پیری ، همدمم اشعارم
می نویسم گاهی ، قطعه ای رندانه
بسته ام دل را بر ، مهر فرزندانم
همسری دلبسته ،عشقی آگاهانه
هرچه بر خود خواهم ، بر تمامِ مردم
می پسندم با جان، محکم و مردانه.
#احمد_یزدانی