احمد یزدانی

عاشقی آواره ، شاعری دیوانه قاطیم کُلّاً من ، دربدر ، بی خانه مثل مجنون هستم، عاشق لیلایم رنج دوری بر دل، بار غم بر شانه همه ی عمرم دور بوده ام از خویشم شمع روشن بود او ،بوده ام پروانه در کویر و جنگل ، زندگی کردم من هرکجا دل خوش بود ،بوده من را خانه یک قلم با کاغذ ، چون رفیق راهم موی اشعارم را ، مینمودم شانه گشته ام ایران را ،گهگداری خارج دیده هایم هستند ،مثل یک افسانه نوجوانی بودم ، آتشی سوزنده در جوانی دلشاد ،خوشدلی مستانه در مسیر پیری ، همدمم اشعارم می نویسم گاهی ، قطعه ای رندانه بسته ام دل را بر ، مهر فرزندانم همسری دلبسته ،عشقی آگاهانه هرچه بر خود خواهم ، بر تمامِ مردم می پسندم با جان، محکم و مردانه. #احمد_یزدانی
0 دنبال کننده
277 بازدید ویدئو