ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم/ای بی خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما https://axeto.co/hafezdlik
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب ر ...
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن اندیشهٔ تبه دانست بر آستانهٔ میخانه هر که یافت رهی ز فیض جام می اسرار خانقه دانست زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در این کله دانست ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست هر ...
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصیحت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از ...