آقا جان!! از کدام سمت می آیی تا چشم هایم را زیر پایت فرش کنم... از کدام سمت می آیی تا سروها را دعوت به تماشایت کنم... تمام جاده ها یخ زده اند ، طلوع کن تا یخ های نا امیدی و تردید را آب کنی... طلوع کن تا جاده ها جان بگیرند... چشم های پنجره کم سو شده و دیگر افق را ...
در گلوها بغض ، طوفان را تداعی می کند آسمان ، فریاد انسان را تداعی می کند یک نفر با ما نمی آید جناقی بشکند استخوانها ، یاد یاران را تداعی می کند نی لبک ها داغ هجران را حکایت می کنند چشمهامان بوی باران را تداعی می کند سروها یادآور مردان در خون خفته ان ...
نما .... با كلك و واژگان اثری را كشیده ام در قاب چهره چشم تری را كشیده ام بر آتشی به قرمزی خون عاشقان تصویر سوزش جگری را كشیده ام تا پیل هر دلی نكند یاد عاشقی بر روی شعله بال و پری را كشیده ام اتمام حجت است كه در كوی عاشقان بر روی دل بریده سری ...