این لحظه قشنگ ترین ، مهم ترین و بزرگترین لحظه ی زندگی من بود ❤️
یادمه وقتی 18 / 19 ساله بودم ساعت 7 عصر که از سر کار میومدم کارم شده بود هر شب میرفتم پارک نهج البلاغه اونجا با چند نفر آشنا شده بودم که گیتار میزدن و من گیتار زدن رو اونجا یاد گرفتم همین باعث میشد دیروقت برگردم خونه و هر ساعتی که میرسیدم میدیدم مامانم منتظر نشسته که برگردم براش سخت بود که من دیر میام خونه ولی وقتی که میفهمید اونجا شده محل دنبال کردن رویاهام و لذت بردن از کاری که عاشقشم تشویقمم میکرد خدا رو شکر که جواب اعتماد و حمایتش رو تونستم به اندازه ای که از دستم بر میومد بدم ❤️ مامان عزیزم دوست دارم برای ما هم پدر بودی هم مادر فقط خدا میدونه که چه روزایی رو گذروندی تا ما از آب و گل در بیایم در مقابل بزرکی و معرفت تو کاری از دست ما بر نمیاد و از خدا میخوام همیشه دلت رو شاد نگه داره ❤️