با بغضی بیصدا دارم ، میون حجره میبارم؛ نمونده طاقتی دیگه واسه تنِ تب دارم؛ لبریز آه و دردم شده کارم گریه و زاری؛ انگاری داره با من زمونه سر ناسازگاری