تو دل یه مزرعه یه کلاغی رو سیاه؛ هوایی شده بره پابوس امام رضا
اما هی فکر میکنه؛ اونجا جای کفتراس…
آخه من کجا برم؟ یه کلاغ که روسیاس…!
من که توی سیاهیا از همه روسیاترم؛ میون اون کبوترا با چه رویی بپرم؟
من که توی سیاهیا از همه روسیاترم؛ میون اون کبوترا با چه رویی بپرم؟
تو همین فکرا بودش؛ کلاغِ عاشقمون…
یه دلش میگفت برو…
یه دلش میگفت بمون!
که یهو صدایی گفت؛ تو نترس و راهی شو…
به سیاهی فکر نکن؛ تو یه زائری برو
من که توی سیاهیا از همه روسیاترم؛ میون اون کبوترا با چه رویی بپرم؟
من که توی سیاهیا از همه روسیاترم؛ میون اون کبوترا با چه رویی بپرم؟