متن آهنگ :
حسنی یه باغبون بود، غذاش پنیر و نون بود
نشسته بود توی باغ، همسایه بود با کلاغ
کلاغه ناقلا بود، کلاغ نگو بلا بود
حسنی که داشت غذا میخورد، کلاغ اونو دید و پرید
با منقارش پنیر رو برداشت و بعد زودی پرید
رفت سر شاخهای نشست، حسنی دلش خیلی شکست
یکهو یک روباه زرنگ، پیدا شد از پشت یک سنگ
گفت: حسنی غصّه نخور، با اون که خیلی پیرم
پنیرو از کلاغه پس میگیرم
به شرطی که سهم مرا هم بدی، نکنه به من کم بدی؟
وقتی که روباه این رو گفت، حسن گل از گلش شکفت
بعد آقا روباه زرنگ میون باغ، صدا زد: آی کلاغ! آی کلاغ!
به به به! چه خوشگلی، چه نازی! قشنگتر از اردک و قو و غازی!
چه خط و خالی داری، به به! چه بالی داری
حیف که زبون نداری! تا بخونی قشنگتر از قناری
کلاغه گول خورد، زود منقار خود را گشود
همین که اومد به گوش صدای قار قار او
یکهو پنیرِ افتاد از نوک منقار او