میروم تا که فراموش کنم چشم تو را
میروم تا که در آغوش کشم یاد تو را
و هوای هوس وصل تو را، خواب تو را
و نگاهت که جهان است و جهان در نگهت
شود آیا که فراموش کنم چشم تو را
تا بسوزم و کنم خاک، غزلهای تو را
تو حریفی و خزان بود که پایان من است
سوگ باران و بهاران همه آواز من است
گنه از دیده من بود و نگاهی نگران
که مرا دید و ربود و گذر کرد چو باد
دست در دست خیالت به بیابان بروم
تا به آتش بکشانم لب خاموش تو را
موج وهم است و جنون من و دریای عذاب
و سرابی که مرا برد به این دِیر خراب
حال دیوانگی من بنگر، هیچ مگو
بشنو نغمه دیوان پریشان مرا
میروم تا که فراموش کنم چشم تو را
میروم تا که در آغوش کشم یاد تو را
و هوای هوس وصل تو را، خواب تو را
و نگاهت که جهان است و جهان در نگهت