یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. سالها پیش یکی از پیامبرهای خوب خدا که اسمش حضرت ابراهیم بود با هاجر همسرش و پسرش اسماعیل زندگی میکرد. در یکی از شبها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که فرشتهای نزدش آمد و فرمود: خداوند متعال از تو میخواهد تا اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کنی.
و یا وسوسهای از جانب شیطان! اما دوباره دو شب پشت سر هم در خواب به او وحی میشود که تو باید در روز دهم ماه ذیالحجه برای رضایت خداوند مهربان تنها فرزندت یعنی اسماعیل را به منا که یک کوه در نزدیکی مکه بوده ببری و او را قربانی کنی. وقتی این خواب تکرار میشود حضرت ابراهیم متوجه میشود این ماموریتی است از جانب خدا که باید انجام دهد.
پس صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار میشود به هاجر مادر اسماعیل میگوید: برخیز و به اسماعیل لباسهای زیبا بپوشان! زیرا میخواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را حمام کرده و معطر میسازد و او را برای مهمانی آماده میکند.
حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) بعد از خداحافظی از هاجر از خانه بیرون میروند. حضرت ابراهیم برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور بماند، او را به سوی منا همان جایی که خدا دستور داده میبرد. در مسیر رفتن به سوی منا در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شده و به وسوسه او میپردازد و سعی میکند او را از این کار منصرف کند. اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده استوار و باور قوی که داشته شیطان را از نزدیک خود رانده و به سوی منا ادامه مسیر میدهد. او باور دارد که حتما خیری در این کار است چرا که امری است از جانب خدا.
وقتی به منا میرسند ابتدا حضرت ابراهیم همه چیز را برای اسماعیل توضیح میدهد و او نیز میپذیرد. سپس دستها و پاهای اسماعیل (ع) را بسته و او را مانند قربانی به زمین میخواباند و چاقوی خود را بر گلوی او گذاشته و محکم میکشد. اما چاقو گلوی اسماعیل را نمیبرد. او این کار را دو سه بار تکرار میکند، اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب میبیند که چاقو گلوی اسماعیل را نمیبرد.
در همین لحظه صدایی میآید: ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی و به ماموریت خود عمل کردی. (سوره صافات- آیات 104 و 105) و سپس خداوند متعال گوسفندی را میفرستد و در ادامه میگوید: تو از آزمایش الهی سربلند بیرون آمدی. اکنون فرزندت را رها کن و به جای اسماعیل این گوسفند را که برایت هدیه فرستادیم قربانی کن. حضرت ابراهیم (ع) بسیار خوشحال شده، اسماعیل را در آغوش میگیرد و میبوسد و سپس به جای او گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده را قربانی میکند.
از آن زمان به بعد است که این رسم و سنت به عنوان روز قربان در تاریخ نامگذاری میشود و حجاج پس از انجام اعمال حج تمتع حیوانی را قربانی میکنند و گوشت آن را در بین فقرا تقسیم مینمایند و رضایت خداوند متعال را جلب میکنند.