امپراطور دریا 121
853 بازدید
853 بازدید
یوم جانگ به ملاقات بانو جمی میره که متوجه میشه بانو جمی میخواد به کاروان تجاری جانکوا حمله کنه و اونو بکشه. با بیک یانگ میرن کمک جانکوا.جانکوا اونو شناخت اما حرفاش.:((((
-فرمانده-اونا افراد بانو جمی بودن-حدس می زدم-بانو جمی میخواد تو رو بکشه پس مراقب خودت باش-فقط اون نیست که میخواست،مگه این همون چیزی نیست که تو هم میخواستی؟من چیزی دارم که میخوای ازم بدزدی؟-بانوی من-تا الان به حالت ترحم میکردم که نمیتونی از دست ارباب یی خلاص بشی اما از حالا به بعد دیگه نمیخوام حتی یک لحظه هم ببینمت.......بریم.
اولین نفری باشید که برای این ویدیو دیدگاه ارسال میکنید