آیریس و نیا در خوابی تب دار می افتند و احتمالات مختلف زندگی خود را کشف می کنند. بری، چستر، آلگرا و سیسیل عاجزانه سعی می کنند به آنها کمک کنند. کیونه احساس می کند که مارک سعی دارد از او چیزی بسازد که نیست.