مداحی سنگین قدیمی همراه با سینه زنی || مداحی حسین فخری || سکینه گفت با زینب
سکینه گفت با زینب ببین شمر ستمگر را
ز بهر کشتن بابم به کف بگرفته خنجر را
گلوی تشنه میخواهد کشد سبط پیامبر را
بکن مخبر تو ای عمه من محزون مضطر را
که حنجر تیغ در بر می کشد یا تیغ حنجر را؟
سکینه گفت بابم آمده امشب به مهمانی
ز نور روی وی کاشانه ام گردیده نورانی
گذارم من لب خود بر لب آن دلبر جانی
اگر بوسی لب باب مرا عمه تو میدانی
که شکر شیر در بر میکشد یا شر شکر را؟
ز بیداد سپاه ابن سعد و آل بوسفیان
به دریای الم شد کشتی آل ابا طوفان
فتاده پیکر اکبر چو گل بر دامن میدان
بگو عمه تو از یاری به حق خالق سبحان
که پیکر خاک در بر میکشد یا خاک پیکر را؟
به زلف نی برادر تا من انگار دلبستم
خود از غیب پریشانی ز عمر خویشتن رَستم
به خون آغشته گشت و عاقبت از کار شد دستم
ز بوی کاکل اکبر شدم مست و ندانستم
که عنبر زلف در بر میکشد یا زلف عنبر را ؟
نه این گریه ز بهر خود بود از بهر جانانم
دل من غصه خون گردید و جاری شد ز چشمانم
سرشک سیل غم هر سو
روان بهر عزیزانم نشسته خنجر اندر سینه بابم نمیدانم