????مظلومیت امام رضا علیه السّلام????
و اما وجهی از وجوه غربت و مظلومیت مولای ما امام هشتم حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السّلام این بود که دشمن خدا و دشمن ایشان یکی از منافق ترین و هزار رو ترین شیطان صفت های زمین بود. مامون لعنت الله علیه که در حدیث مقدس لوح به نام عفریت مستکبر از اون یاد شده است به قدری ظاهر مقدس ماب و مدافع تشیعی داشت که امام رضا علیه السّلام حتی به حلقه نزدیک یاران خویش نیز گوشزد میکردند که( او کافری است) که قاتل من خواهد بود...مامون لعنت الله علیه در دفاع از حق امیرالمومنین علیه السّلام مناظره میکرد و خود را به شدت دوستدار اهلبیت علیهم السّلام و مطیع امام رضا علیه السّلام نشان میداد. از آن طرف آلوده به انواع گناهان کبیره فردی از جمله شراب خواری و لواط و و اجتماعی رشوه و ربا و...نیز بود و کدام گناه بالاتر و بزرگتر از تکیه زدن بر مقام خلافت معصوم علیهمالسّلام است؟
تقریبا نود درصد مردم در آن زمان گول خدعه و نیرنگ این عفریت مستکبر ملعون یعنی مامون خبیث را خورده بودند!
این روایت را بخوانید که چطور با نفاق و چرب زبانی حتی در صدد نیرنگ زدن با امام معصوم علیه السّلام هم بوده است و چطور امام با تلنگری به او قصد و نیت نهایی اش که همانا قتل و کشتن امام است را از زبان خودش بیرون کشیده و رسوایش میکنند:
-حسين بن ابراهيم ناتانه-رضى اللّٰه عنه-بسند خبر قبل از ابو الصّلت هروى روايت كرد كه مأمون بحضرت رضا عليه السّلام گفت:من مقام علمى و فضل و بىاعتنائى شما به دنيا و پارسائيت و ترس از خدا و ورع و عبادت ترا شناختم اى فرزند رسول خدا،و ترا بخلافت سزاوارتر از خويش تشخيص دادم،حضرت فرمود:به بندگى پروردگار خود افتخار مىكنمو بزهد و بىرغبتى بدنيا نجات و خلاص خود را از شرّ دنيا مىطلبم،و با ورع و عدم نزديكى بمحرّمات الهى اميدوار رسيدن بسعادت و فائز شدن به بهرههاى خداوندى و درجات قرب بدرگاه اويم،و با تواضع و فروتنى در اين دنيا آرزوى مقام بلند را بنزد پروردگار خود-عزّ و جلّ-دارم،مأمون گفت:من در نظر دارم خود را از خلافت خلع كنم و اين مقام را بتو بسپارم و با تو بيعت كنم،حضرت در پاسخ او فرمود:اگر اين خلافت از آن تو است پس خدا براى تو قرار داده است،و جائز نيست كه لباس و خلعتى را كه خداوند بقامت تو پوشانيده از تن بيرون كنى،و بغير خود بپوشانى،و بديگرى واگذار نمائى،و اگر اين مقام از آن تو نيست پس حقّ اينكه چيزى را كه از تو نيست بمن واگذارى ندارى،مأمون گفت:اى فرزند پيغمبر ناچارى از اينكه اين پيشنهاد را بپذيرى و اين فرمان را قبول كنى،حضرت فرمود:اين امر را از روى ميل و رغبت هيچ گاه نمىپذيرم.و پى در پى مأمون در اين موضوع تا چند روز اصرار مىورزيد و پافشارى مينمود تا بالاخره از آن مأيوس گشت،ناچار بحضرت پيشنهاد كرد كه:اكنون كه آن را نمىپذيرى،و حاضر نمىشوى كه من بعنوان خلافت با تو بيعت كنم پس ناچار وليعهدى مرا بايد قبول كنى،حضرت فرمود:به خدا سوگند پدرم-از نياى گرامش از امير مؤمنان عليهم السّلام از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله-براى من حديث كرد كه من در زمان حيات تو مسموما از دنيا ميروم،و مظلوم كشته مىشوم،در حالى كه فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه مىكنند،و در سرزمين غربت در كنار هارون الرّشيد مدفون مىگردم،مأمون بگريست،سپس پرسيد يا ابن رسول اللّٰه چه كسى تو را مىكشد؟و تا من زنده هستم،چه كسى قدرت يا جرأت بدى كردن بتو را خواهد داشت؟!حضرت فرمود:من اگر بخواهم قاتل خود را معرّفى كنم مىكنم و مىگويم كه چه كسى مرا خواهد كشت،مأمون گفت:يا ابن رسول اللّٰه با اين گفتار مىخواهى خود را آسوده كنى و ولايتعهدى مرا نپذيرى تا مردمان بگويند علىّ بن موسى چقدر زاهد و بىرغبت برياست دنيا است؟!حضرت فرمود:بخدا سوگند از روزى كه خداى -عز و جل-مرا آفريده تاكنون دروغ نگفتهام،و دنيا را براى رسيدن بدنيا ترك نگفتهام،و من خوب ميدانم تو چه ميخواهى،مأمون پرسيد چه ميخواهم؟امام گفت:آيا امانم مىدهى اگر راست را بگويم؟مأمون گفت:تو در امانى، حضرت فرمود:تو نظرت اينست كه مردم بگويند:علىّ بن موسى بدنيا و رياست بىرغبت نيست،بلكه اين دنيا است كه به او بىرغبت است،مگر نمىبينيد چگونه از روى آز و طمع ولايتعهدى را پذيرفت،باشد كه بخلافت نائل گردد، مأمون از اين سخن در خشم شده گفت:تو مرتّب با من طورى رفتار مىكنى كه من آن را خوش ندارم،و گويا از قدرت و شوكت من باك ندارى و خود را ايمن ميدانى،بخدا سوگند بايد ولايت عهدى را باختيار بپذيرى و الاّ تو را بدان مجبور ميكنم،پس اگر قبول كردى كه چه بهتر،و اگر مخالفت نمودى گردنت را ميزنم ،حضرت فرمود:خداوند مرا از اينكه خود را بهلاكت اندازم نهى فرموده،اگر امر بدين منوال است هر كار كه بنظرت رسيده انجام ده، و من آن را مىپذيرم بشرط آنكه در عزل و نصب احدى دخالت نكنم،و رسمى را تغيير ندهم و سنّتى را نشكنم....
عیون الأخبارج2ص315