زوج عاشق در ایران مال - بازار بزرگ ایران
در دالانهای منقّش و سنتی جلوی شربتخانه بازار بزرگ، دیدمشان و دنبالشان کردم تا باغ دیدار. انگار بزرگترهایمان بهتر میدانند که از کجا به کجا باید رفت. میدانند که راه را باید از بوی عطر شربتخانه و تلالو آینه تالار جهاننما و خط و خراش هنری که بوی گذشته را هل میدهد به صحن امروزی باغ دیدار آغاز کرد و ادامهاش داد تا کنار آب روان آبشاری که چشمها به ضیافتش آمدهاند. آب روان باغ دیدار، چیزی مثل همان آب جوی که حافظ میگوید باید کنارش نشست و گذر عمر را دید.
دو تایی دست در دست هم داده بودند و گاهی دست بر شانه که دیگری را یاری کنند. جایی هم ایستادند و با لبخند از هم عکسی گرفتند و بعد نشستند و چای خوردند و به بازیگوشی بچههایی که آب و آبشار به وجدشان آورده بود نگاه میکردند. غبطه میخوردم به درون آرامشان که اینطور در شلاله آرام آب روان باغ دیدار ممزوج شده بود. اصالت صفای پیرانمان مثال زدنی است. انگار بهتر از ما میدانند چگونه گذشته را به اکنون و هر دو را به آینده گره بزنند بدون آنکه به فاصله، مجال نزدیک شدن بدهند.