اسیر میله ی زندانم عاشقی جرمه نیزانم!
اسیر میله ی رندانم، عاشقی جرم است؟ نمیدانم!
دایه گیان آخر وداعمه؛ بو که سو رولت اعدامه!
مادر جان وداع آخر است بیا فردا فرزندت اعدام میشود
بو تا گر کوره ی دلم نو، حلال که دین وه ملم نو
بیا ببینمت که دلم نسوزد؛ حلالم کن که دینی بر گردنم نباشد
چه بکم لی بخت و اقباله؛ هر لحظه ی زندان یه ساله
با بخت و اقبالم چه کنم؟ هر لحظه داخل زندان مثل یک سال است
له ناو یه اتاق تنگی؛ دایه مردم له دلتنگی
داخل یک اتاق تنگ و کوچکم مادر دارم از دلتنگی میمیرم
دایه مه چاوه ری مرگم؛ خوت زانی سوزیاس جرگم
مادر من چشم به راه مرگم؛ خودت میدانی که جگرم سوخته
فره قصه یل ناو دلم، یه سه طناف هاله ملم
حرفهای زیادی در دلم است و طناب دار بر گردنم
شکت بیم نامه نیوسامه دایه گیان آخر کلامه
از نامه نوشتن خسته شدم این کلام آخر است مادر جان
خوشیگ نیمه له ی زمانه؛ ایریش که ناو زندانه
در این زمانه خوشی ندیدم؛ اینجا هم که زندانیم.