بیست و پنجم و بیست و ششم ماه محرم کاروان اسراء اهلبیت علیهم السّلام به شهر حلب و حوالی آن رسیدند و اتفاقات زیادی در منازل قبل و بعد و در شهر حلب رخ داد.
یکی ازاین جریانات جنگ عظیم شیعیان برای نجات اسراء اهلبیت علیهم السّلام با لشکر دشمن بوده است.
هنگامی که خبر ورود اسراء به شهر حلب داده شد. عبدالله بن انصاری صحابه کهنسالی که از دوستداران اهلبیت علیهم السّلام بود از این واقعه خبردار شد، به خانه رفته و بسیار گریست دخترشان جناب درة الصدف پرسیدند: پدرجان چرا گریانید؟
پدر گفت: ای دخترم همانا ظالمان مولایمان امام حسین علیه السّلام راشهید کرده واهل حرم ایشان را اسیر نموده ونزدیک حلب رسیده اند.
ایشان به شدت گریست و گفت: زندگی پس از کشتهشدن امام حسین علیه السّلام و یارانش بیفایده است. به خداوند سوگند میخورم ای پدر که برای رهایی سرهای شهداء و رهایی اسیران کربلا تمام تلاشم را خواهم کرد.
پس همان شب این شیردختر شیعه لباس رزم پوشید و با هفتاد زن از انصار و قبیله حمیر که همگی از عاشقان و فداییان حضرت زینب سلام الله علیها بودند هم قسم شدند که تا پای جان بجنگند و سرهای مطهر شهداء را از سپاهیان خولی لعنت الله علیه پس گرفته و اسرای والامقام کربلا را آزاد نمایند. پس همگی آماده جدال شدند و در رأس آنان در کنار حضرت دره الصدف خانم نایله دختر بکر بن سعد از بزرگان عرب نیز حضور داشتند.
لشکر در سیاهی و تاریکی کمین لشکر اعداء را در بیرون شهر گرفتند و از دور نظاره میکردند که صدای ناله وگریه اسرای کربلا بلند است. چون در آن شب مخدرات مظلومه و همچنین خانم حضرت زینب سلام الله علیها عزادار یکی از طفلان امام حسین علیه السّلام به نام حضرت محسن بن الحسین علیه السّلام بودند. آنان از صدای گریه های جانسوز اسراء و دیدن وضعیت سرورانشان به آن شکل و در اسارت، بیش از پیش خونین جگر شدند اما نگاه کردند که جمعیت دشمن بسیار است و نمیتوانند با این تعداد افراد قلیل با آنها بجنگند. پس گریان برگشتند اما مصمم شدند تا با بقیه قبائل شیعه هم پیمان گشته و با تعدادی زیادتر به جنگ لشکر اعداء برگردند.
آنها با تلاش بسیار افراد قبیله بنی دئل و ابوالأسود دئلی را که دوستدار اهلبیت علیهم السّلام بودند از این واقعه هولناک خبردار کردند و محبان اهلبیت همگی جمع شده و هم عهد شدند که به لشکر دشمن حمله کنند.
خود جناب ابوالاسود دئلی که از یاران سخنور مولا امیرالمومنین علیه السّلام بود فرماندهی لشکر جمع شده از قبیله بنی دئل را بر عهده گرفت.
در مجموع تعداد هشتصد نفر لباس رزم به تن کردند که در میان این تعداد حدود صد نفر از زنان نیز برای دفاع از آل الله آماده نبرد بودند.
لشکر بر سر راه کاروان کمین گرفته و با شدت و قوای تمام بر یزیدیان قاتل حمله ور شدند.
جنگی تمام عیار سر گرفت شیعیان و دلسوختگان عزدار با تمام قوای خویش با نیزه و تیر و شمشیر و خنجر میجنگیدند.
در این میان دره الصدف نیز تمام قوایش را جمع نموده و با نیزه به محمد ابن اشعث لعنت الله علیه که سر مقدس آقا قمر بنی هاشم علیه السّلام را حمل میکرد یورش برد و آن ملعون را به شدت زخمی نمود و سر مبارک را از او باز ستاند . پسر برادر اشعث لعین حمله کرد و دره الصدف او را کشت. بعداز آن مراد بن شداد لعنت الله علیه را به درک فرستاد و تا یازده نفر از لشکر یزید ملعون را به درک فرستاد.
لشکر شیعیان آنقدر دلاورانه جنگیدند که نخست سپاه یزید خبیث با آن تعداد زیاد افراد را فراری دادند و آنان رؤوس مقدس و مطهر شهداء را باز پس گرفته و اسراء و مخدرات و سادات مظلومه و داغدار را از محامل پیاده کرده و گریان و عزادار عرض ارادت بسیار نمودند و بر پیشگاه مولا امام زین العابدین به خاک افتادند و بر سر و صورت خویش لطمه ها زدند و عزاداری نمودند. تعداد باقیمانده لشکر در اطراف مخدرات اهلبیت علیهم السّلام حلقه زده و محافظت میکردند.
اما از آن طرف لشکراعداء نیز از مزدوارن حکومتی حلب کمک طلبیده و تعداد زیادی ارازل و اوباش حکومتی و تجهیزات جنگی را به سپاه خولی لعنت الله علیه برای تجدید قوا اضافه کردند و دوباره حمله ور شدند.
در حمله دوم بسیاری از شیعیان به شهادت رسیدند و جناب ابوالاسود دئلی که فرماندهی لشکر را به عهده داشت قتال شدیدی کرد و دشمنان نمیتوانستند بر ایشان غلبه کنند اما آخرالامر شمر ملعون که خدا بر عذابش بیفزاد با جمعی کثیری از زنازادگان دسته جمعی بر ایشان حمله کرده و ایشان را شهید نمودند.
حضرت خانم درةالصدف نیز بعد از جراحات فراوانی که در اثر تیر باران کردن ایشان بود به شهادت رسیدند.
سپاه خولی زنازاده لعین دوباره سرهای مقدس شهداء را پس گرفته و سادات و مخدرات را بر محامل نشاندند و بطرف شام راه افتادند
اسرارالشهادة ج2ص1655الحسون، محمد، مشکور امعلی، اعلام النساء المؤمنات، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1411ق
پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، زمزم هدایت،
فاضل دربندی، اکسیرالعبادات فی اسرارالشهادات، شرکة المصطفی للخدمات الثقافیة، بحرین، 1415ق/1994م.