بلافاصله پس از پاک شدن حافظه اش توسط مارسل، الیجا از خواب بیدار می شود و خود را در یکجای ناآشنا می بیند و هیچ سرنخی از اینکه کیست پیدا نمی کند. ایلیا که قادر به کنترل راه های خون آشام غریزی خود نیست، با آنتوانت، یک خون آشام زیبا و آزاده، روبرو می شود که به او کمک می کند تا با زندگی جدید خود کنار بیاید. با این حال، درگیری با کلاوس، صلح را تهدید می کند...