در هشتمین روز از ماه ذیالحجه، حضرت ابراهیم فرشتهای را بر روی سرش یافت که به او میگفت: ای ابراهیم، پروردگار تو میفرماید که اسماعیل خود را برای من قربانی کن. حضرت ابراهیم بسیار هراسان شد و در شب عید قربان نیز باز همین خواب را دید. با دیدن مجدد خواب برای اجرای دستور خدا به یقین رسید. در صبح عید قربان از هاجر خداحافظی و با اسماعیل روانه منا شد. اسماعیل نیز در پی شنیدن سخن پدر گفت: ای پدر بزرگوار من، اگر هزار جان داشتم، همه را به فرمان الهی قربان میکردم و تسلیم امر الهی میشدم.
زمانی که ابراهیم در مسیر منا به جمره اول رسید، شیطان بر او وارد شد و سعی در اغفال او کرد. ابراهیم (ع) هفت سنگ به او پرتاب کرد و در جمره دوم و سوم نیز هفت سنگ مجدداً نثار شیطان کرد. رمی جمرات از آن موقع جز مناسک و اعمال حج شده است. سپس پدر پیشانی اسماعیل را بر روی زمین و تیغ را بر گلوی او گذاشت؛ تیغ را کشید اما رگ و گوشت اسماعیل بریده نشد تا اینکه ندا از حق تعالی رسید، ابراهیم عملت مورد قبول درگاه ما واقع شده است. آن گاه قوچی برای ذبح به سوی آنها روانه شد. این داستان آموزنده مبنای شکلگیری فلسفه عید قربان شد.