عشق تلخ
1.6 هزار بازدید
1.6 هزار بازدید
نیمه شب ، آواره و بی حس حال در سرم سودای عشقی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت
دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را
همچو راضی ، مبهم و سر بسته بود چون من از تکراره او هم خسته بود
آمده هم اشیان شد با من او هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او......
اولین نفری باشید که برای این ویدیو دیدگاه ارسال میکنید