از سر جاده راه افتاده
پای پیاده ، یه دهاتی
با همون لباس ساده
داره میاد برسه پنجره فولاد
بشینه روبرو گنبد
گوشه ی صحن گوهر شاد
یکی از شماله از کنار شالی ها
یکی از جنوب و از همون حوالی ها
همه اومدند، دسته خالی ها
هنوزم یه عده توی راهند
مثل هرشب دلم برات کفتره سلطان
تو این شلوغی مارو یادت نره سلطان
دلشوره داره, قلبش پاره, لحظه شماره
زائر خسته ای که توی قطاره
تو هر ایستگاه, می کشه از جگرش آه
منتظر نشسته تا که
ساعت هشت بیاد از راه
یکی شهریه مثل این مسافره
یکی چادرنشینه از عشایره
همه ی حرم, پرِ زائره
هنوزم یه عده توی راهند
بنده نوازیت همه می گن محشره سلطان
تو این شلوغی مارو یادت نره سلطان
از همه سیره, بختش پیره, داره می میره
غروب مریض خونه ، بد دلگیره
هی فراغ و خواب ایوون و رواق و
بعد رؤیا باز می بینه در و دیوار اتاقو
روی تختش بازم با گریه می شینه
پخش مستقیم حرم رو می بینه
حجم زائرا خیلی سنگینه
هنوزم یه عده توی راهند
آروم می گه این بده هم نوکره سلطان
تو این شلوغی مارو یادت نره سلطان
مثل هرشب دلم برات کفتره سلطان
تو این شلوغی مارو یادت نره سلطان