شیرین من بمان مگر این روزگار تلخ فرهاد خسته را به نگاهی امان دهد
در زلف شب گره بزن آن زلف مست را شاید شبم به سوی تو راهی نشان دهد
حرفی بزن که عشق به هر واژه گل کند ما را نصیب دیگری از این زمانه نیست
با من از عاشقانه ترین لحظه ها بخوان حتی اگر هوای دلی عاشقانه نیست
با من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنم با من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنم
با من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنم با من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنم
با من بخوان ...
شاید شبی که میبرد افسانه ی مرا روزی برایم از تو نشانی بیاورد
شاید همین ترانه که بر دوش باد رفت در جان خسته تاب و توانی بیاورد
با من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنم با من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنم
با من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنم با من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنم
با من بخوان ...