یکی از جریانات جگرگداز کربلا که در عصر تاسوعا اتفاق افتاد روایت آب آوردن حضرت بریر ابن خضیر همدانی برای کودکان و اطفال لب تشنه در خیمه هاست
مرحوم شیخ صدر قزوینى بر این واقعه شرحی تقریر نموده است :
حضرت سکینه سلام الله علیها میفرمایند: آب نایاب شده بود و بسیار تشنه بودم پس به خدمت عمه جانم حضرت عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها رفتم که شاید براى اطفال خردسال آبى ذخیره کرده باشد؛ وقتی به درب خیمه رسیدم شنیدم صداى گریه می آید؛ نظر کردم و دیدم عمه بزرگوارم برادرم على اصغر را در دامن گرفته و اشک از چشمانشان میبارد و بر حال اضطرار گاهی برمیخیزد و گاهی مینشیند و برادرم از شدت تشنگى مثل ماهى است که از آب بیرون افتاده باشد ؛عمه ام میگریستند و به برادرم میفرمودند: آرام آرام اى پسر برادرم، مشکل با این تشنگى زنده بمانى.
من هنگامی که این حالت را از عمه و برادرم دیدم، عطش شدید خود را فراموش نمودم، پس در گوشه خیمه نشسته و زار زار گریه میکردم؛ حضرت ملتفت من شدند و فرمودند: کیستى؟ آیا سکینه هستى؟
عرض کردم: بلى عمه جانم من هم حالت برادرم را دارم اما اظهار عطش نمیکنم مبادا غمی بر غم شما بیفزاید اما میترسم برادرم با این تشنگى جان بدهد.
حضرت فرمودند: ای نور دیده ام، چه کنم؟
عرض کردم: اگر مرا اذن و اجازه بفرمایید بروم پیش زنهاى اصحاب شاید جرعه آبى ذخیره داشته باشند؟
عمه ی بزرگوارم برخاسته و به همراه من به درب تمام خیام سر زدیم؛ زنان اصحاب با دیدن ما گریان میشدند ولی نزد هیچکدام جرعه آبی نبود و ما به خیمه خود بازگشتیم که من سر و صداى پا شنیدم، برگشتم دیدم قریب بیست طفل و کودک خردسال لب تشنه و پریشان در عقب سر ما راه افتاده اند و از تشنگى میلرزیدند و هنگامی که التفات مرا دیدند همگی با گریه صدای العطش العطش سر دادند؛ در این اثناء یکی از اصحاب پدرم؛ جناب بریر بن خضیر همدانى از صدای کودکان به پیش آمده و چشمش بر شیون و گریه آن اطفال جگرسوخته افتاد، پس حالش دگرگون شد و برخاک نشست و عمامه اش را از سر برگرفت و بر زمین کوبید، خاک بر سر ریخت، نعره از دل بر کشید وجمعی از اصحاب کنارش آمدند.
حضرت بریر فرمود: یاران ما زنده باشیم و اولاد پیغمبر از تشنگى بمیرند، فردا جواب خدا را چه بدهیم؟
یحیى بن سلیم که یکى از جان نثاران بود گفت:باید که ما خود مردانه با سلاح رو به شریعه آریم، اگر آب آوریم فبها المراد و اگر کشته شدیم فبها المطلوب، صرنا فداء لبنات فاطمه البتول???? فداى دختران على و فاطمه(علیهما السلام) شدن آمال و آرزوى ماست.
بریر تصدیق نمود پس چهار تن از جوانمردان که هر یک مشگ به دوش کشیدند و رو به مشرعه آوردند، پاسبانان نهر فرات پرسیدند: کیستید؟
بریر فرمود: مردی عربم، نامم بریر است و اینها اصحاب منند، تشنه بودیم آمدیم آب بخوریم!
چون اذن از رئیس ملعون لشکریان حاصل شد بریر و یاران با کمال اطمینان وارد شریعه شدند چون نسیم آب خنک فرات به مشام اصحاب رسید، بریر فرمود: اى یاران از جگر سوخته و بریان آن اطفال خردسال یاد کنید و مشکهای خود را پر از آب کنید، و عجله در رفتن نمائید!
از قضا یکى از پاسبانان خبیث، یاران امام حسین علیه السلام را شناخت و یزیدیان را خبردار کرد پس گفتند: آیا میخواهید برای خارجی ها آب ببرید؟ زودتر آبهایی که ذخیره کردید را بریزید یا آنکه خون شما را میریزیم!
بریر فرمود: اراقه الدماء احب الى من اراقه الماء.
ریختن خون ما خوشتر است نزد ما از ریختن آب.????
اسحاق همدانی لعنت الله علیه که رئیس محافظان فرات بود گفت: ای لشکریان مشکهایشان را تیرباران کنید بدانید مخالفت با حکم یزید گناه کبیره است!!
پس یزیدیان ملعون آنها را تیرباران کردند و بریر با یاران توانستند تنها یک پوستین پر آب را، سالم از فرات خارج نمایند؛ باز سپاهیان یزید لعنت الله علیهم جمیعا آنها را محاصره نمودند؛ بریر و یاران آن یک عدد ذخیره آب را بر زمین گذاشتند و دور آن حلقه زدند، زانو به زمین نهادند و جانهای خویش را سپر کردند و بریر مشک را در بغل گرفته وفریاد میزد: صدالله رحمته عمن صدنا عنکن یا بنات فاطمه سلام الله????
پروردگار رحمت خود را سد کند از کسانى که میان ما و کودکان حضرت فاطمه سلام الله را سد میکنند???? و باز فریاد زد: ای یاران من؛ شما دور مرا بگیرید و نگذارید کسى ضرر به مشک آب برساند، پس آن زاهد نورانی؛ صبورانه پیش میرفت و جوانمردان اطرافش را گرفته و دلاورانه با تمام وجود میجنگیدند و شمشیر میزدند و قدم به قدم به خیمه ها نزدیکتر میشدند؛ در اثناى گیر و دار نبرد؛ تیرى آمد به بند مشگ آبى که به گردن بریر بود و خون از دامان وی سرازیر شد و بر قدمهاى وى ریخت، بریر گمان کرد که پوستین دریده شده و این آب است که ریخته میشود، بعد دید مشک سالم است و این خون از رگهای او است که جارى شده، شکر خدا کرد و گفت:
الحمدلله الذى جعل رقبتى فداء لقربتى
شکر میکنم آن خدائى را که رگ گردن مرا فداى ذخیره آب مان کرد.
پس به سرعت به خیمه ها رسید و مشگ آب سالم بود و
اطفال خردسال صدا به صداى هم نهادند و یکدیگر را خبر کردند که بیائید بریر از براى ما آب آورده است
کودکان لب تشنه ی کوچک از سه ساله و چهار ساله و دیگر اطفال گریان به سوى او دویدند و دور بریر را احاطه کردند، عبارت دقیق روایت که جگر هر آزاده ای را میسوزاند این است :
ورمین بانفسهن على القرید و منهن من تلصق فؤادها علیها فلماکثر ازدحامهن و حرکتهن علیه انفک الوکاء و اریق الماء.
کودکان ازدحام کردند و هجوم تجمع و هیاهو شد پس ناگهان تمام بندهای مشگ از هم گسیخت و لایه های پوستین از هم گسست و تمام آبها بر زمین ریخت ؛ کودکان با شیون و زاری و ناباوری فریاد کشیدند: وا عطشا وا حر کبداه، آه از تشنگى ما، آه از سوز جگر ما، بریر با دیدن مشک ازهم گسیخته و آب ریخته و کودکان تشنه ی مظلوم بر خاک افتاد وآنچنان بر سر و صورت خویش لطمه میزد که دیگر توانی برایش نماند وپیوسته میگفت: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم تا بیهوش