یعنی میخوام بگم این امر به معروفه ...
452 بازدید
452 بازدید
یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش می شد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمی گشت.
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و می رفت ، رسید به چراغ قرمز . ترمز زد و ایستاد. یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :
الله اکبر الله اکبر...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.
اشهد ان لا اله الّا الله......... (بقیه داستان در نظرات ویدئو)
اولین نفری باشید که برای این ویدیو دیدگاه ارسال میکنید