میگویند میروی با آخرین باران زبانم لال میگویند
از دلم دل میکنی آسان زبانم لال
من گاهی با خودم در خلوتم آهسته میگویم
مبادا راست باشد حرف این و آن زبانم لال
میترسم از این راه از درد بی درمان تو
میروی یک روز با آخرین باران
در خواب خود دیدم این لحظه را صد بار
رفتی و باران زد در آخرین دیدار
اگر رفتی و ماندم در دل طوفانِ خلاصم کن
بدور از گریه ها و چشم این و آن خلاصم کن
بس است و زندگی جایی برای من جایی نخواهد
داشت مرا با خاطرات آخرین باران خلاصم کن