در قرآن در دو جا اسم از صحاب الرسّ آمده در آیه 12 سوره ق و در آیه 38 فرقان_ روایت مفصل از حضرت مولا امیرالمومنین(علیه السّلام) در کتاب علل الشرایع را برای شما خلاصه کرده ایم که بخوانید:
داستان اصحاب رس چنین بود که: درخت صنوبرى را به نام «شاه درخت» مىپرستیدند وعلّت نامگذارى آنان این بود که خانه هاى خود را در زمین حفر مىکردندو زمانشان بعد از سلیمان بن داود(علیه السّلام) بود.دوازده شهر در کنار نهرى به نام رسّ داشتند،درآن روزگار نهرى پرآبتر وشیرینتر از آن روى زمین نبودو نام آنها به ترتیب عبارت بود از: آبان، آذر، دى، بهمن، و..و بزرگترین شهر آنان، اسفندار بود که پادشاه شان در آن شهر ونامش ترکوذبن غابور بن یارش ابن سازن بن نمرود بن کنعان(فرعون) بود که این آخرین فرعون زمان ابراهیم علیه السّلام بود.
آن چشمه وصنوبر نیز در همین شهر بودو در هرشهری دانه از میوه آن صنوبر کاشته بودند وآن درخت عظیمى شده بود،آب رودخانه کنار هردرخت را حرام کرده بودند و نه خود و نه چهارپایانشان از آن نمینوشیدند وهرکس چنین میکرد اورا میکشتند ومیگفتند: این آب، مایه حیات خدایان ماست وشایسته نیست کسى از حیات و زندگى آنها چیزى کم کند،ودر هر ماه از سال، در هرشهری، عیدى معیّن کرده بودند که اهل آن شهر جمع شده و بر درخت بزرگ آن آبادى، سجده میکردند و در هر سال هم موعدی داشتند که به شهر اصلی اسفندار میرفتند و پشه بندى از حریر که داراى انواع نقش و نگار بود نصب مىکردند، سپس گاو و گوسفندهائى آورده قربانى مىکردند وبرآن هیزم ریخته، آتش مىزدند و آنگاه که دود به هوا رفته و بین آنها و آسمان حائل مىشد و دیگر نمیتوانستند آسمان را ببینند، در برابر درخت صنوبر، به سجده میافتادند و گریه و زارى میکردند تا از آنها راضى شود، و شیطان نیز مى آمد و شاخه هاى درخت را حرکت مى دادو از تنه آن همچون کودکى فریاد مىزد که: اى بندگانم! از شما راضى شدم، راحت و خوشحال باشید،و آنان هم سر از سجده برداشته، دوازده روز شادی میکردندو میرقصیدند و شراب مىنوشیدند و موسیقى مینواختند و سپس روز سیزدهم به شهرهایشان باز میگشتند واصطلاحا سیزده به در میرفتند! یعنی روز سیزدهم بازمیگشتندو عجمها نام ماههاى خود را از نام این آبادىها گرفتند و ماههاى خود را مهر وآبان و... نامیدند پس چون کفر به خدا وعبادت غیرخدا درمیان آنان طولانى گشت، خداوند عزّ و جلّ پیامبرى از بنى اسرائیل از فرزندان یهودا بن یعقوب سوى آنان فرستاد و مدّت زمانى طولانى در بین آنان بوده و آنان را به عبادت خداوند عزّ و جلّ و شناخت ربوبیّت او دعوت مىکرد، ولى از او پیروى نکردند و وقتى آن پیامبر دید که آنان به شدّت غرق در گمراهى هستند و دعوت او را بسوى رستگارى ردّ میکنند،در عیداصلی آنها شرکت کرد وگفت: خدایا این بندگان تو، جز تکذیب من و کفر به تو کار دیگرى نمیکنندو درختى را که نه فایده دارد ونه ضرر، مىپرستند تمام درختانشان را خشک کن و قدر و عظمت خود را به آنان بنمایان .صبح روز بعد، درختهای صنوبر خشک شده بود، این مطلب آنان را ترساند و احساس عجز و ناامیدى کردند پس در قعر زمین؛چاهى عمیق با دهانه تنگ حفر کردند و پیامبرشان را به درون آن انداختند و صخره بزرگى بر دهانه آن نهادند و آنگاه لوله های سربی را از آب در آن بیرون آوردند و گفتند: اکنون که خدایان دیدند که ما، شخصى را که ما را از پرستش آنان بازمیداشت میکشیم از ما راضی میشوند! وآن مردم در تمام روز، صداى ناله پیامبرشان را میشنیدند که میگفت: «خداى من، تنگى جا و شدّت ناراحتى مرا مىبینى، به ناتوانى و درماندگیم رحم کن و زودتر قبض روحم فرما، و اجابت دعایم را تأخیر نینداز!» تا به شهادت رسید.
خداوند عزّ و جلّ به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل! آیا این بندگان من، که صبر و بردبارى من آنها را فریب داده و خود را از خشم من در امان مىپندارند و کس دیگرى غیر از من را مىپرستند و پیامبر مرا کشته اند، گمان میکنند که در مقابل غضب من توان مقاومت دارند، یا آیا میتوانند از محدوده قدرت من خارج شوند؟ چگونه؟! و حال آنکه من از کسى که مرا نافرمانى کند و از عقاب من نهراسد، خودم انتقام خواهم گرفت و به عزّت و جلالم قسم یاد کرده ام که آنان را مایه عبرت اهل عالم قرار دهم، و خداوند، آنها را در آن عیدشان جز با بادهاى سرخ رنگ به هراس نیفکند، آنان در آن طوفان حیران شده به هراس افتاده بودند و به یک دیگر پناه میبردند، سپس زمین در زیر پاهایشان به گوگردى مشتعل تبدیل شد و ابرى سیاه بر آنان سایه افکند و آتشى ملتهب همچون گنبد بر آنان فرو افکند
و بدنهایشان در آتش همچون سرب مذاب ذوب شد.پناه مىبریم به خداوند متعال از غضب و عذابش ولَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم» علل الشرائع ج1ص42