حضرت سکینه سلام الله علیها میفرمایند: آب نایاب شده بود و بسیار تشنه بودم پس به خدمت عمه جانم حضرت عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها رفتم که شاید براى اطفال خردسال آبى ذخیره کرده باشد؛ وقتی به درب خیمه رسیدم شنیدم صداى گریه می آید؛ نظر کردم و دیدم عمه بزرگوارم برادرم على اصغر را در دامن گرفته و اشک از چشمانشان میبارد و بر حال اضطرار گاهی برمیخیزد و گاهی مینشیند و برادرم از شدت تشنگى مثل ماهى است که از آب بیرون افتاده باشد ؛ عمه ام میگریستند و به برادرم میفرمودند: آرام آرام اى پسر برادرم، مشکل با این تشنگى زنده بمانى.
من هنگامی که این حالت را از عمه و برادرم دیدم، عطش شدید خود را فراموش نمودم، در گوشه خیمه نشسته و زار زار گریه کردم؛ حضرت ملتفت من شدند و فرمودند: کیستى؟ آیا سکینه هستى؟
عرض کردم: بلى عمه جانم من هم حالت برادرم را دارم اما اظهار عطش نمیکنم مبادا غمی بر غم شما بیفزاید اما میترسم برادرم با این تشنگى جان بدهد.
حضرت فرمودند: ای نور دیده ام، چه کنم؟
عرض کردم: اگر مرا اذن و اجازه بفرمایید بروم پیش زنهاى اصحاب شاید جرعه آبى ذخیره داشته باشند؟
عمه ی بزرگوارم برخاسته و به همراه من به درب تمام خیام سر زدیم؛ زنان اصحاب با دیدن ما گریان میشدند ولی نزد هیچکدام جرعه آبی نبود و ما به خیمه خود بازگشتیم که من سر و صداى پا شنیدم، برگشتم دیدم قریب بیست طفل و کودک خردسال لب تشنه و پریشان در عقب سر ما راه افتاده اند و از تشنگى میلرزیدند و در این اثناء یکی از اصحاب پدرم؛ جناب بریر بن خضیر همدانى که از خیمه بیرون آمده بود، چشمش برآن اطفال جگرسوخته افتاد، پس حالش دگرگون شدو عمامه اش را به زمین کوبید، خاک بر سر ریخت، نعره از دل بر کشید و دیگر اصحاب نیز تجمع کردند.
حضرت بریر فرمود: یاران ما زنده باشیم و اولاد پیغمبر از تشنگى بمیرند، فردا جواب خدا را چه بدهیم؟
یحیى بن سلیم که یکى از جان نثاران بود گفت:باید که ما خود مردانه با سلاح رو به شریعه آریم، اگر آب آوریم فبها المراد و اگر کشته شدیم فبها المطلوب، صرنا فداء لبنات فاطمه البتول فداى دختران على و فاطمه شدن آمال و آرزوى ماست.
پس چهار تن از جوانمردان مشگ برداشته و رو به مشرعه آوردند، پاسبانان نهر فرات پرسیدند: کیستید؟
بریر فرمود: مردی عربم، نامم بریر است و اینها اصحاب منند، تشنه بودیم آمدیم آب بخوریم!اجازه صادر شده وارد فرات شدند؛ از قضا یکى از پاسبانان یاران امام حسین علیه السلام را شناخت و یزیدیان را خبردار کرد پس گفتند: آیا میخواهید برای خارجی ها آب ببرید؟ یا آب ها را بریزید یا آنکه خون شما را میریزیم!
بریر فرمود: اراقه الدماء احب الى من اراقه الماء.
ریختن خون ما خوشتر است نزد ما از ریختن آب.
اسحاق همدانی خبیث گفت: ای لشکریان مشگها را تیرباران کنید بدانید مخالفت با حکم یزید گناه کبیره است!!
پس آنها را تیرباران کردند و بریر با یاران توانستند تنها یک پوستین آب را، سالم از فرات خارج نمایند؛ باز آنان را محاصره نمودند؛ بریر و یاران ذخیره آب را بر زمین گذاشتند و دور آن حلقه زدند، وجانهای خویش را سپر کردند و بریر مشگ را در بغل گرفته و گفت: صدالله رحمته عمن صدنا عنکن یا بنات فاطمه
خداوند رحمت خود را سد کند از کسانى که میان ما و کودکان حضرت فاطمه را سد کردند و فریاد زد: ای یاران من؛ شما دور مرا بگیرید و نگذارید کسى ضرر به آب برساند، پس آن زاهد نورانی؛ صبورانه به پیش میرفت و جوانمردان اطرافش راگرفته و دلاورانه میجنگیدند و قدم به قدم به خیمه ها نزدیکتر میشدند؛ در اثناى گیر و دار نبرد؛ تیرى آمد به بند مشگ آبى که به گردن بریر بود و خون از دامان وی سرازیر شد و برقدمهاى وى ریخت، بریر گمان کرد که این آب است که ریخته میشود، بعد دید پوستین سالم است و این خون که از رگهای او است که جارى شده، شکر خدا کرد:الحمدلله الذى جعل رقبتى فداء لقربتى :شکر میکنم آن خدائى را که رگ گردن مرا فداى مشگ آب کرد.
پس به سرعت به خیمه ها رسید و مشگ آب سالم بود واطفال خردسال یکدیگر را خبر کردند که بیائید بریر از براى ما آب آورده است.کودکان لب تشنه از سه ساله و چهار ساله پا برهنه به سوى بریر دویدند دور بریر را احاطه کردند، عبارت دقیق روایت که جگر هر آزاده ای را میسوزاند این است :
ورمین بانفسهن على القرید و منهن من تلصق فؤادها علیها فلماکثر ازدحامهن و حرکتهن علیه انفک الوکاء و اریق الماء.
کودکان ازدحام کردند و ناگهان لایه های مشگ از هم گسیخت و دریده شدو تمام آبها بر زمین ریخت ؛ کودکان با زاری فریاد میکشیدند: واعطشا واحرکبداه، بریر با دیدن مشک ازهم گسیخته و آب ریخته و کودکان تشنه بر خاک افتاد وآنچنان بر سر و صورت خویش لطمه زد که توانی برایش نماند و پیوسته میگفت:لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم.