ر آن سرم که سر برآورم برون به من بگو که چون
عاشقی به رفتن است بگو که ره کجاست گریزم از سکون
بی تو خان آخرین چگونه بگذرد با تو دل مرا به شهر تازه میبرد
روزی دگر در آتشی سالی دگر به خامشی بار دگر فرامشی آه
واگو نهان کینه ات بشکن سکوت سینه ات بغض غم دیرینه ات پایان را