آیا در قرآن آیاتی دال بر عدالت کل صحابه وجود دارد؟
آیا آیه « اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ » عدالت تمامی صحابه را ثابت میکند ؟
آیا آیه « اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ » عدالت تمامی صحابه را ثابت میکند ؟
پاسخ :
یکی از آیاتی که اهل سنت برای اثبات عدالت تمامی صحابه استناد و رضایت دایمی خداوند از کسانی که در این واقعه حضور داشتهاند استفاده میکنند ، آیه 18 سوره فتح است که خداوند در این آیه میفرماید :
لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُوْمِنِینَ اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَاَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا . الفتح / 18 .
به راستی خدا هنگامی که مومنان ، زیر آن درخت با تو بیعت میکردند از آنان خشنود شد ، و آنچه در دل هایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آن ها پاداش داد .
جواب اول : این آیه شامل تمامی صحابه نمیشود ؛ بلکه حد اکثر شامل کسانی میشود که در زمان بیعت رضوان حضور داشتهاند و تعداد آنها آن طور که علمای اهل سنت نقل کردهاند ، 1300 تا 1400 نفر بودهاند ؛ چنانچه محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد :
4463 ، عَنْ جَابِرٍ قَالَ کُنَّا یَوْمَ الْحُدَیْبِیَهِ اَلْفًا وَاَرْبَعَ مِایَهٍ .
صحیح البخاری ، ج6 ، ص45 .
از جابر روایت شده است که گفت : ما در روز حدیبیه ، هزار و چهار صد نفر بودیم .
و این در مقابل تمامی صحابه رسول خدا که در زمان رحلت آن حضرت بیش از یک صد و بیست هزار نفر بودهاند ، یک و نیم یا حد اکثر دو درصد خواهند شد . پس نمیتوان از این آیه ، عدالت تمامی صحابه و یا رضایت خداوند را از تمامی آنها استفاده کرد ؛ چرا که دلیل اخص از مدعا است .
جواب دوم : رضایت خداوند ، شامل تمامی کسانی که در آن روز بیعت کردهاند ، نخواهد شد ؛ بلکه فقط شامل کسانی میشود که با ایمان قلبی بیعت کردهاند ؛ زیرا خداوند رضایت خود را مشروط به داشتن ایمان کرده است . « رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُوْمِنِینَ » . و با انتفاء شرط ، مشروط نیز به خودی خود منتفی خواهد شد .
اگر قرار بود که ایمان حقیقی شرط رضایت نباشد ، خداوند میفرمود : « لقد رضی الله عن الذین یبایعونک ... »
به عبارت دیگر : حد اکثر چیزی که از این آیه استفاده می شود ، این است که خداوند از تمامی «مومنینی» که بیعت کردند راضی شده است ؛ اما هرگز ثابت نمیکند که تمامی کسانی که بیعت کردهاند ، مومن حقیقی نیز بودهاند ؛ پس خداوند با قید « عَنِ الْمُوْمِنِینَ » منافقینی همچون عبد الله بن ابی و ... و یا کسانی در ایمان خود شک داشته و حقیقتا بیعت نکردهاند ، خارج میکند و رضایت خداوند شامل حال آنها نخواهد شد ؛ چنانچه شامل مومنینی که در این بیعت حضور نداشتهاند نیز نمیشود .
از این رو ، این آیه شامل کسانی همچون عمر بن الخطاب که در همان زمان و یا بعد از آن در نبوت پیامبر اسلام شک داشته و از روی ایمان بیعت نکردهاند ، نخواهد شد . قضیه شک عمر در نبوت رسول خدا ، در بسیاری از کتابهای اهل سنت به صورت مفصل آمده است که خلاصه آن این چنین است :
پیامبر در رویای صادقانه دید که وارد مکه شده و به همراه صحابه در حال طواف خانه خدا هستند ، صبح فردا آن را با صحابه در میان گذاشت ، صحابه از تعبیر این رویا سوال کردند ، آن حضرت فرمود : " انشاء الله وارد مکه شده و اعمال عمره را انجام خواهیم داد " ؛ اما تعیین نکردند که در چه زمانی این امر اتفاق خواهد افتاد .
همه مردم آماده حرکت شدند و وقتی به حدیبیه رسیدند ، قریش از آمدن پیامبر و اصحابش و نیت آنان با خبر شدند ؛ لذا همگی مسلح شدند و از ورود مسلمانها به مکه جلوگیری کردند . چون پیامبر اسلام به قصد زیارت خانه خدا آمده بود و نه به قصد جنگ ، با قریشیان صلح نامه امضا کرد که امسال از ورود به مکه خودداری و سال بعد بدون هیچ مانعی برگردند و اعمال عمره را انجام دهند . این مطلب بر عمر بن الخطاب و همفکران او ، گران آمد و سبب شد که به نبوت رسول خدا شک کند و نعوذ بالله خیال کرد که پیامبر اسلام دروغ گفته است ؛ از این رو پیش پیامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض کرد . ذهبی در تاریخ الاسلام ، داستان را اینگونه نقل می کند :
... فقال عمر : والله ما شککت منذ اسلمت الا یومیذ ، فاتیت النبی صلی الله علیه وسلم فقلت : یا رسول الله ، الست نبی الله قال : بلی قلت : السنا علی الحق وعدونا علی الباطل قال : بلی قلت : فلم نعطی الدنیه فی دیننا اذا قال : انی رسول الله ولست اعصیه وهو ناصری . قلت : اولست کنت تحدثنا انا سناتی البیت فنطوف حقا قال : بلی ، افاخبرتک انک تاتیه العام قلت : لا . قال : فانک آتیه ومطوف به ... .
تاریخ الاسلام ، الذهبی ، ج 2 ، ص 371 – 372 و صحیح ابن حبان ، ابن حبان ، ج 11 ، ص 224 و المصنف ، عبد الرزاق الصنعانی ، ج 5 ، ص 339 – 340 و المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج 20 ، ص 14 و تفسیر الثعلبی ، الثعلبی ، ج 9 ، ص 60 و الدر المنثور ، جلال الدین السیوطی ، ج 6 ، ص 77 و تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، ج 57 ، ص 229 و ... .
عمر گفت : قسم به خدا ! از زمانی که اسلام آوردهام ، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شک نکردهام . سپس پیش پیامبر آمد و گفت : ای رسول خدا ! مگر شما پیامبر خدا نیستی ؟ !!! . پیامبر فرمود : بلی هستم . عمر گفت : مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نیستند ؟ پیامبر فرمود : بلی چنین است . عمر گفت : پس چرا ذلت و حقارت در دینمان نشان دهیم ؟ پیامبر فرمود : من پیامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپیچی نخواهم کرد و او یاور من است . عمر گفت : مگر شما نگفتی که وارد خانه کعبه شده و طواف خواهیم کرد ؟ پیامبر فرمود : آیا من گفتم که همین امسال این کار را خواهیم کرد ؟ عمر گفت : نه ، پیامبر فرمود : تو وارد مکه میشوی و طواف خواهی کرد .
جالب این است که عمر به گفتار پیامبر اعتماد نمیکند و برای اطمینان خاطر پیش همپیمان همیشگیاش ابوبکر میرود و عین همین مطالب را برای او بازگو میکند و جالبتر