متن آهنگ :
حسنی یک روز به کوه رفت، همراه یک گروه رفت
یک چیز دراز شکل طناب، با کِش و فِش در پیچ و تاب
از پشت سنگ در اومد و فِش و فِش و فِش صدا میکرد
چشاش روی سرش بود، این ور و اون ورش بود
از دهنش دود میاومد، آسمون و سیاه میکرد
چی بود؟ یه مار زنگی! اونم یه مار جنگی...
حسنی که خیلی زور داشت، یه سنگ گنده برداشت
تا ماره رو نشون کنه، بزنه و بیجونش کنه
کلاغه قار و قار کرد، مار زرنگ فرار کرد