مواردی را که افراد در کما یا در حال مرگ دیده اند هیچ حجیت شرعی ندارد و در حقیقت نوعی از انخلاع روح است ! متاسفانه این برنامه انخلاع روحی افراد را به عنوان تجربه مرگ! یا حتی نزدیک به مرگ مطرح میکند و باعث گمراهی خیل عظیمی از مردم میشود
خواب مکاشفه انخلاع روح هیچکدام حجیت شرعی ندارد عزیزان جدیدا هم کتابی در انگلیس چاپ شده که یک همجنسباز به کما رفته و مشاهداتش را از عالمی که دیده نوشته به این صورت که در ان جا (نستجیربالله) وارد بهشت شده و پدربزرگ کاتولیک اش که بسیار با او ضدیت داشته و به دلیل همجنسباز بودن او را ترد کرده بوده را در بهشت میبیند که پدربزرگش از او حلالیت میخواهد!!!!! و میگوید که باید به گرایش جنسی تو احترام میگذاشتم! و این کتاب بسیار مورد استناد و غوغای همجنسبازان قرار گرفت!
یک مثال برای انخلاع روح و قدرت خارج کردن روح از بدن و پرواز آن گفتن اذکارخاص و ختومات خاص است برایتان یک نمونه ساده را مینویسیم لطفا بخوانید:
عالم بزرگوار سید علی اکبر خویی فرمود :
در زمان جوان رفیقی به نام ملا عبدالصمد معلم داشتم که پیوسته اوقات خود را صرف ختم و اذکار می نمود تا آنکه به بیابان رفته و برای خود صومعه ای بنا کرد و دیگر به شهر نیامد.
روزی من با دو نفر از محصلین، به قصد دیدن ملاعبدالصمد از شهر خارج شدیم، در وسط راه، یک نفر از ما که چیزی را فراموش کرده بود به شهر بازگشت و ما دو نفر به طرف صومعه عبدالصمد روانه شدیم.
هنگامی که به صومعه نزدیک شدیم، ناگهان صدای او را از میان حجره شنیدیم که گفت: در را باز کنید، سید علی اکبر و فلانی است.
ما تعجب کردیم که چگونه از پشت دیوار ما را دیده و از کجا دانست که ماییم!!
در را باز كرد و ما داخل شديم . گفت : « شما سه نفر بوديد و در فلان محل يك نفر از شما جدا شد و برگشت كه فلان چيز را بياورد . الان به مدرسه رسيد و در اطاق را باز كرد ، آن چيز را برداشت ، در اتاق را بست و روان شد ، از مدرسه خارج گرديد . » مانند كسى كه او را مىبيند ، پيوسته از او خبر مىداد . تا آن كه گفت : « از شهر خارج شد و به فلان جا رسيد ، الان سوره ياسين را شروع كرد تا به فلان محل رسيد ، سوره را تمام كرد ، آمد و آمد ، الان به فلان محل رسيده . » تا آن كه گفت : « الان در را مىكوبد . » صداى كوبيدن در بلند شد .
بسيار تعجّب كرديم كه از رياضت ، انسان به چه مقاماتى مىرسد ... به هر حال ، از نزد او خارج شديم و پس از گردش ، وارد شهر و مدرسه شديم ، اما متحيّر بوديم .
چند ماه از اين قضيه گذشت . روزى ملا عبدالصمد را در شهر ديدم . تعجب كردم و گفتم : « چه شده ، شما را در شهر مىبينم ؟ شما هرگز به شهر نمىآمديد و با اهل دنيا آميزش نداشتيد . مقام و مرتبه خود را به كجا رسانديد ؟ »
گفت : « خدا لعنت كند شيطان را و خدا لعنت كند مجدالاشراف را . پدر شما گاهى به من مىگفت : اين رياضتها عاقبت خوشى ندارد ، ولىمن قبول نمىكردم و اكنون توبه كردهام . »
گفتم : « براى چه ؟ شما كه به مقاماتى رسيده بوديد ! »
گفت : « بلى ، همه روزه مجدالاشراف را در شيراز مىديدم و با من سخن مىگفت و دستوراتى به من مىداد و[در اين ايام] اشخاصى بر من ظاهر مىشدند و مطالبى را به من مىگفتند و من پيوسته به ختومات و اذكار مشغول بودم و چيزهايى بر من مكشوف مىشد .
روزى مجدالاشراف به نظر من آمد و گفت : « ملا عبدالصمد ! اكنون كامل شدهاى و به مقاماتى رسيدهاى . فردا مولود نفسى بر تو ظاهر خواهد شد . »
چون فردا شد و من مشغول اوراد بودم ، ناگاه ديدم از دهان من طفلىخارج شد و برابر من ايستاد و به من خطاب كرد : « اكنون كامل شدى . منم خداى تو ، مرا سجده نما ، تا تو را به مقام مجدالاشراف برسانم ! »
من به شگفت آمدم و به فكر فرو رفتم ؛ خدا ديدنى و تصور كردنى نيست ، چگونه از دهان من بيرون مىآيد . پس معلوم مىشود كه شيطان است . گفتم : « خدا لعنت كند شيطان را !»
ناگاه حال من متغير شد و غشوه به من روى داد . چون به حال آمدم ، فهميدم تمام اين رياضتها شيطانى بوده . انسان نبايد براى چند روز دنيا و رياست و بزرگى و مريد خواهى ، تا ابد خود را دچار عذاب الهى گرداند ! لذا توبه كردم و تمام اوضاع را به هم زدم . اكنون چيزى در دست ندارم و از خدا خواهانم توبه مرا قبول نمايد .
(مناظره با دانشمندان آيهاللَّه سيد على علم الهدى ، مناظره 19 ، ص 130 ، انتشارات سجده)