داستان قصه "شاهزاده خوشحال" اینجوریه که در شهری که آدم های فقیری زندگی میکنند، پرستویی که در کوچ زمستانی از دوستان خود عقب مانده با مجسمه ی "شاهزاده خوشحال" برخورد می کند. مجسمه که شاهد بدبختی مردم است، از پرنده خواهش می کند به او کمک کند تا بخش هایی از مجسمه را به آنها برساند. وقتی زمستان از راه می رسد، قلب شاهزاده با اتفاقی ناگوار می شکند.