دستگیری و شهادت مولانا امام کاظم علیه السّلام بخشی از یک توطئه و نقشه چینی علیه امامان شیعه بود که وزرای آل برمک خبیث در پشت این نقشه قرار داشتند.
مرحوم شیخ مفید در این رابطه روایت مسندی نقل کرده است که برای شما عزیزان خلاصه کرده ایم:
سبب اینکه هارون لعنت الله علیه آن حضرت را دستگیر کرده و به زندان افکند به علت این بود که هارون ملعون پسرش امین را نزد جعفر بن محمد بن اشعث نهاده بود که او را تعلیم و تربیت کند، و خالد بن یحیی برمکی که لعنت خدا بر او باد در این باره به جعفر بن محمد حسد برد و با خود اندیشید که اگر خلافت به آن پسر محمد امین برسد، منصب وزارت از دست من و فرزندانم بیرون خواهد رفت.
از این رو درباره جعفر بن محمد بن حیله گری پرداخت و این جعفر معتقد به امامت موسی بن جعفر و از شیعیان بود. خالد ملعون راه مراوده و دوستی منافقانه را با جعفر بن محمد باز کرده و به خانه او رفت و آمد نمود و کارهای او را بررسی می کرد و همه را به هارون ملعون گزارش می داد و مقداری هم خود بر آن می افزود که در هارون خبیث کارگر افتد.
تا این که روزی خالد برمکی لعنت الله علیه به برخی از نزدیکان خود گفت: آیا مردی از خاندان ابی طالب را می شناسید که فقیر و تنگدست باشد و من آنچه می خواهم به وسیله او تحقیق کنم؟او را به علی بن اسماعیل بن جعفر (برادر زاده امام کاظم)-علیه السّلام-راهنمائی کردند. یحیی بن خالد مالی برای علی بن اسماعیل فرستاد و او را به آمدن نزد هارون ملعون در بغداد ترغیب کرده، وعده پول بیشتری در بغداد به او داد و موسی بن جعفر-علیه السّلام -به علی بن اسماعیل بسیار احسان و نیکی می نمود. علی بن اسماعیل آماده حرکت به بغداد شد. امام کاظم-علیه السّلام-از جریان با خبر شد و او را طلبید و به او فرمود: ای برادر زاده به کجا می خواهی بروی؟گفت: به بغداد، فرمود برای چه می خواهی به بغداد بروی؟گفت: بدهکارم و دستم خالی است حضرت فرمود: من بدهی تو را می دهم و زیاده بر آن درباره تو نیکی خواهم کرد! علی بن اسماعیل توجهی به فرمایش امام نکرده، تصمیم به رفتن گرفت بار دوم حضرت او را طلبیده فرمود: بالاخره تو خواهی رفت؟ گفت آری جز رفتن چاره ای ندارم. فرمود: «انظر یابن اخی و اتّق اللّه و لا تؤتم اولادی». (ای فرزند برادرم خوب فکر کن و از خدا بترس و فرزندان مرا یتیم نکن!) و باز حضرت دستور داد سیصد دینار و چهار هزار درهم پول به او بدهند. و چون از پیش آن حضرت برخاست آن بزرگوار رو به حاضرین مجلس کرده فرمود: به خدا در رختن خون من سعایت خواهد کرد و فرزندان مرا یتیم خواهد نمود! آنان گفتند: فدایت شویم تو با اینکه این جریان را می دانی پس چرا درباره او نیکی و احسان می کنی؟ حضرت فرمود: آری پدرم از پدرانش از رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم حدیث فرمود که: رحم و خویشاوندی هرگاه بریده شد و دوباره پیوند گردید آنگاه دوباره قطع شد خدا او را خواهد برید و من می خواهم پس از اینکه او از من بردی من آن را پیوند دهم تا اگر بار دیگر او از من برید خدا از او ببرد.
گویند: اسماعیل بن جعفر خارج شد تا خود را به یحیی بن خالد فیلسوف ملعون رسانید، و یحیی آنچه درباره کار موسی بن جعفر-علیه السّلام-می خواست از او پرسید و آنچه از اسماعیل شنیده بود مقداری هم بر آن می افزود و به هارون لعنت الله علیه گزارش می کرد. آنگاه خود اسماعیل را به نزد او برد. هارون از حال عمویش(موسی بن جعفر علیه السّلام)از او پرسید. اسماعیل شروع به سعایت و بدگوئی کرده و خالد برمکی بر آن میافزود.
هارون ملعون این جریان را از او شنید و در غضب شده دستور دستگیری حضرت امام کاظم علیه السّلام را صادر نمود.که آل برمک به دستگیری امام اکتفا نکرده و باز به مکر و حیله برای تحریک هارون ملعون ادامه دادند تا امام مظلومانه در زندان به شهادت رساندند اماخداوند پس از شهادت امام کاظم -علیه السلام-به آل برمک چندان مهلت نداد و در همین دنیا و با دست همان هارون انتقام سخنی از آنان گرفت و با نفرین امام رضا علیه السّلام همگی آنان را به نکبت و عذاب دچار نمود که لعنت خدا بر هارون و وزرایش آل برمک باد.