نگاش به سمت آسمون؛ ستاره ها رو میشمرد خسته میشد بلند میشد؛ زخمای پا رو میشمرد یکی دو تا و هفت زخم! دستی رو پاهاش میکشید زخمای پا تموم میشد! زخمای دستاشو میدید! به ماه آسمون میگفت… شمع شبستون منی