خزان پیری(قادری)
3.8 هزار بازدید
3.8 هزار بازدید
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفتهٔ شکسته دل بی قرار کو؟
چون روزگار غم که رود، رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟
چون می روم به بستر خود می کشد خروش
هر ذرّهٔ تنم به نیازی که یار کو؟
آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟
آن شعلهٔ نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟
آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیس
اولین نفری باشید که برای این ویدیو دیدگاه ارسال میکنید