بانوی من
860 بازدید
860 بازدید
خسته درمونده بودم از همه جا رونده بودم به هر خونه میرسیدم مهمون ناخونده بودم هیشکی حسابم نمیکرد هیشکی جوابم نمیداد از تشنگی میمردمو هیچکسی آبم نمیداد یه مدت مدیدی بود تو غصه ای شدید بودم اما غروب جمعه ای که خیلی ناامیدبودم فرشته مهربونی من دوباره زنده کرداون که با دست کوچیکش بزرگا رو شرمنده کرد بانوی کوچولوی من راست راستی خیلی خانومه چشمای من تا زنده هست فقط به دست بانوم
اولین نفری باشید که برای این ویدیو دیدگاه ارسال میکنید