اون وقتها هیچ کسی ککش از این نمی گزید که زمین های فوتبال حتی یک تکه چمن سبز هم ندارند، در آخرین روزهای تلویزیون های سیاه و سفید، بازیکنی پیدا شد که به راز توپ آشنا بود. جوونی با صورتی سرد! که مثل یک سوارکار روی گودی اسب سرکش می تاخت. ما سرخوش از جام جهانی 98، هنوز پوسترهای دایی و عزیزی و مهدوی کیا و باقری رو به دیوار میزدیم که نوبت به او رسید. او، چندماه بعد از یک آشوب فوتسالی! با همان روح آسیب. پس مثل همان روز اول در آزادی بازی به بازی همه رو دریبل زد تا از روزنه های هوش و چشم خودش رو به قلب ما برسونه. علی کریمی
اون وقت ها، یعنی نیمکت فلزی آزادی علی پروینی که راهش رو میگرفت و از وسط چمن خودش رو به نیمکت میرسوند. یعنی سکوهایی که وسط هفته و ساعت 3 بعداز ظهرهم خالی نمیشد. یعنی اینکه روزی هزار نفر خودشون رو برسونند جاده مخصوص تا تمرین تیم مورد علاقه شون رو ببینند. یعنی برش عرضی بی رحمانه به توپ فداکاری که قرار بود لابی گل دومش بشه، یعنی علی کریمی! آخرین گل کوچک بازی که خودش رو برای تیوری های فلسفی فوتبال آماده میکرد.
داستان سریع آغاز شد و به نقطه اوج رسید. آنقدر که وقتی در اولین دوره حضور در تیم ملی در فینال در نقش دفاع چپ با اون شکل دروازه کویت رو باز کرد یادمون رفته بود تازه شش هفن ماهه این جواهر رو کشف کردیم. اونقدر که یادمون رفت اسپندی براش دود کنیم تا چشمهای بد کاری نکنند که او در یک تغیان عجیب در یک بازی نه چندان مهم داور رو ناکار کنه. خبر با تاخیر به تهران رسید اما خود خبر بود، محرومیت یک ساله استعداد فوتبال ایران که اون روزا 10 می پوشید البته به یاد همه هشت ها که حالا میراث داره یکی از با استعدادترین هاشون بود . مجتبی محرمی که چند سال پیش یک داور اهل سوریه رو نوازش کرده بود. بریم به کمی بعد، یک سالی که در تنهایی گذشت و اتفاق هایی که کریمی رو به الاهی امارات برد. جایی که همه گزارشگرها خودشون رو میکشتند تا او توپ رو برداره و ببره و اونا به سبک خودشون شوف شوف کنند.
کریمی در آرامش دبی خودش رو پیدا کرد و با حضور بلاژویچ تبدیل به ستاره تیم ملی شد. اگرچه رابطه عاشقانه ای چیرو با علی هم برای سعود ما کافی نبود. علی در همان جا موند تا 2002 جام جهانی رو باهم از تلویزیون تماشا کنیم. در همین روزا بود که متوجه شده بودیم این علی با اون علی ( علی کریمی با علی دایی ) رابطه خوبی نداره. همونقدر که اعداد 8 و 10 با هم فرق دارند و از هم دورند. یک رقمی و دو رقمی با کلی تفاوت ساختاری و هندسی، پس نشد که نشد. اگر چه این دو یک تورنومنت درخشان جام ملت های آسیا و یک صعود راحت به جام جهانی رو کنار هم تجربه کردند زمانی که ما با ستاره های بزرگمون به سطح اول آسیا برگشته بودیم و علی کریمی چهارمین ایرانی بود که بهترین بازیکن سال آسیا میشد. با این جایزه دیگه وقت پرواز بود، از دبی به رویا! به بایرن، سرزمین شگفتی ها.
جایی که جادوگر آسیا با تمرینات طاقت فرسای ماگات جای دوید کاپرفیت رو میگرفت، حتی اگه آلمانی های بد استقبال براش می نوشتند او برف مونیخ رو هم نمیبینه. کریمی در بایرن عالی شروع کرد و با وجود همه بد قلقی ها برف رو هم پشت سر گذاشت. اما یک مسدومیت چوب جادوی او را شکست و کریمی رو بدخلق به اردوی تیم ملی فرستاد. جایی که دومین تعویض در دومین بازی او را اینجا رسوند. شوتی زیر ساک پزشکان تیم ملی به نشانه پایان آرزوهای جهانی ما که در کرمی متجلی شده بود. کرمی فصل بعد باز در بایرن بود، اما تا به قطر بیاد و به پرسپولیس برگرده 2 سالی زمان برد. یادمون هست اولین بازی که در پرسپولیس بعد اونهمه سال جاده ها رو بند اورد و گلش در داربی قرمزها رو به آغوش هم فرستاد. ولی تو داستان های شرقی همیشه باید یک جا برای ولی گذاشت. کریمی در پرسپولیس چیزی به دست نیاورد، درست در همون زمانی که کشمکشم هاش با علی دایی سرمربی وقت تیم ملی در اوج بود. او هرگز با دایی آشتی نکرد حتی با وجود اون آشتی کنان عجیب در ورزگاه آزادی. و بعد خط خوردن از تیم ملی، شکست عربستان بازگشت به تیم ملی ودوباره ناکامی درصعود به جام جهانی.
چقدر از او خاطره داریم، خاطرات درخشش ناگهانی اش در استیل آذین بعد از جدایی اش از پرسپولیس. اخراج در بازی مقابل پرسپولیس، کندن پیراهن استیل آذین و نمایش لباس پرسپولیس. دعوا با سرمربی تیم ملی در اوردوی اتریش، خط خوردن از تیم ملی و انتقال ناگهای به شالکه. اون همانطور تند خو ودرخشان بود و به طرز عجیبی دوست داشتنی. فصل بعد باز به پرسپولیس اومد و دو فصل در جمع قرمزها موند.
دوفصل بدون جام که در نهایت با این اون خداحافظی احساسی به آخر رسید. و اما فصل آخر، وقتی از تهران به تبریز رفت تا قلب های پراز عشق تراکتوری ها رو هم مال خودش کند.و ناگهان از قطار تیم ملی جاموند تا با وجود فتح یک جام چیزی که کمتر براش اتفاق افتاده بود همه رو یکی دوماهی با یک فکر عجیب سر کنه. خداحافظی! وقتی دید که جایی براش نیست.
پس کریمی یک روز صبح بیدار شد و کفش هاش رو به دیوار کوبید و با یک خداحافظی تند و خشن به سبک خودش. تا بگیم حیف، حیف که شاید دیگه کسی رودستش نیاد. کسی که در زمین فوتبال هیچوقت دنبال قهرمان شدن نگشت. هیچوقت دنبال اول شدن ندوید.
هیچوقت پیشنهادهای نجومی تحریکش نکرد. به درود آقای کریمی ما چراغ ها رو روشن نگه میداریم برای بچه های نسل جدید تا یادمون نره یک روز دل خوشی فوتبالی ها جادوگری بود که 8 میپوشید.